آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

عسلکم اولین مرواریدهات توی اون دهن نازت درخشیدند

آوینای عزیزم روز ١٤ آذر یعنی پایان سیزده ماهگیت اولین مرواریدت توی اون دهن کوچولوت برق زد ولی عزیزکم الهی برات بمیرم چه اذیتی شدی آخه خوشگلم هم سرما خورده بودی (این دفعه از من گرفتی از پنج شنبه ١٠ آذر مریض شدیم (١٤ و ١٥ آذر تاسوعا و عاشورا بود) تا جمعه ١٨ آذر همش خونه بودیم و این دفعه من هم حالم بد بود، آنی، مامان از غصه تو ٦ کیلو لاغر شد. هر روز که می گذره همش می گم مامانی چقدر اذیت شده ما رو بزرگ کرده...) و هم درد لثه هات دیونه ات کرده بود اصلا نمی تونستی بخوابی مگه به زور دارو، همش تب می کردی و درد می کشیدی من هم مثل مترسک بالای سرت نشسته بودم هر از چند گاهی هم گریه می کردم آخه نازم کار دیگه ای نمی تونستم برات بکنم اونقدر برات لالایی می ...
22 آذر 1390

عزیز دل من امسال دومین سالی که محرم رو می شنوی و حس می کنی

آوین گل بهاری من که توی پاییز برام شکوفه کردی پارسال که محرم شد برات یه بلوز سبز رنگ خریدم و تنت کردم تا برای همیشه یاد و یاری امام حسین پشت و پناهت باشه و پارسال ما خونه مامان جون بودیم و امسال اینجاییم. ایشاله هر جا باشی سالیان سال زنده باشی و محرم های زیادی ببینی و قلبت لبریز از عشق امام حسین و ابوالفضل باشه. آوین ازت می خوام دعا کنی هر چه زودتر زیارتش نصیبمون بشه ایشاله...
6 آذر 1390

اولین برفی که چشای نازت دیدند

عزیزک مامان امروز صبح اولین برف رو دیدی آخه پارسال که نی نی بودی و برف می اومد متوجه نمی شدی نازگلم ولی صبح که برفو دیدی خیلی تعجب کرده بودی حیف که نشد عکس بگیرم داشتیم می اومدیم اداره و تو توی ماشین خوابت برد و تو رو بردم مهد، خدا رو شکر از مربی ات خوشت می یاد وخ ودت می ری بغلش دیگه خیالم راحت شده (بابا میگه من باید عکاس می شدم از همه لحظات زندگیت عکس می گیرم تا بعدا به خودت نشون بدم) ناز خوشگلم خیلی ناز و بامزه تر می شی هر روز بیشتر از قبل عزیزک مامان الهی قربون اون چشای نازت بشم این هفته حالت بهتر بود دیگه بهونه نمی گیری الهی هیچوقت مریض نشی و همه ناراحتی و مریضی های تو برای من باشه آخه طاقت ناراحتی و اذیت شدن تو رو ندارم مامانی،...
5 آذر 1390
1