عسلکم اولین مرواریدهات توی اون دهن نازت درخشیدند
آوینای عزیزم روز ١٤ آذر یعنی پایان سیزده ماهگیت اولین مرواریدت توی اون دهن کوچولوت برق زد ولی عزیزکم الهی برات بمیرم چه اذیتی شدی آخه خوشگلم هم سرما خورده بودی (این دفعه از من گرفتی از پنج شنبه ١٠ آذر مریض شدیم (١٤ و ١٥ آذر تاسوعا و عاشورا بود) تا جمعه ١٨ آذر همش خونه بودیم و این دفعه من هم حالم بد بود، آنی، مامان از غصه تو ٦ کیلو لاغر شد. هر روز که می گذره همش می گم مامانی چقدر اذیت شده ما رو بزرگ کرده...) و هم درد لثه هات دیونه ات کرده بود اصلا نمی تونستی بخوابی مگه به زور دارو، همش تب می کردی و درد می کشیدی من هم مثل مترسک بالای سرت نشسته بودم هر از چند گاهی هم گریه می کردم آخه نازم کار دیگه ای نمی تونستم برات بکنم اونقدر برات لالایی می ...